سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را گرامی بدارد، او را به دوستیِ خود مشغول می سازد . [.امام علی علیه السلام]
به سوی دانش، برای کار و تلاش
 
گل نور


     گــل نــوری کـــه در سحـــر آمد

                  مـــاه مــن بـود، کـــز سفـــر آمد

    در سرایی کـه عشق میخواندند

                  دیـــو رفـــت و فــرشـــتـه در آمد

    فتنه ی چــــرخ دیده بود آن پیــر

                  در پــی دفـــــع فتنـــه گـــــر آمد

    گـر چه از شرق بر زند خورشید
                   آفِـتـــــــابـم زِ غــــــــرب بـر آمد

    پُــــر گهـــــر مـــردِ ایـزدِ سبحـان

                   فاتــحِ مـــــرز پُُـــــــرگهـــــر آمد

    عـــاقبــت بـر نجـــات محـــرومان

                    دیــدم از غیـــب یـک نـفـــر آمد

    مـــرغ طوفانزده به جان بگریخت

                    تا کـــه امـــواج عشـق تَــر آمد

    منتــظـــر بــودم عــاشـــقی آیـد

                    اهـــلِ دل را کـــه مُنتَــظَــر آمد

    مــــژده یـاران قیــــام عالـــــم را

                    در سحــــرگاهـم این خبــر آمد

           طـــارقا روبهـــــان نمی مـــاننــد

           گــــــر ببینـنــد شــیــر نَـــــر آمد



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط طارق خراسانی 91/11/6:: 9:58 عصر     |     () نظر
 
به حباب نگرانِ لبِ یک رود قسم

 

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،
جامه اندوه مپوشان هرگز.
 
سهراب سپهری

TaranehhaGroups www.Hamtarane.com  
--   

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط طارق خراسانی 91/11/6:: 5:45 صبح     |     () نظر
 
آغاز بت پرستی

چاپ و انتشار این مفاله پیگرد قانونی خواهد داشت

آغاز بت پرستی - بخش اول

نویسنده: طارق خراسانی

زمانی که انسان در غار زندگی می کرد و برای شکار حیوانات از دشنه های سنگی(مشت سنگ) سود می جست و جریان آب را که از قلل کوه های بلند می نگریست که چه زیبا و با شکوه به رودخانه ها جاری می گردد و از سنگ، ظروف فراوانی برای خود ساخته و در دل غار های سنگی از امنیت و آرامش خوبی بهره مند شده بود، این موارد کافی بود انسان دورانِ کهن به سنگ نگاهی ویژه داشته باشد و در میان آنان کسانی بودند که مسایل معنوی را از نیاکان خود در سینه حفظ کرده و اگر چه حوا و آدم را ندیده بودند ولی داستان هایی از اجداد بزرگوار خود را به یاد داشتند ، آنان معتقد بودند که نیروی بزرگ و مقتدر و توانا یار و یاورشان است و خواب هایی را که می دیدند و اکثراً به وقوع می پیوست جسم و روح و جان آنان را به نیروی پنهان در هستی معطوف کرده بود.

  در یک روز بارانی مردی برای شکار از غار خارج می شود و گوزن بزرگی توجه او را به خود جلب می کند، مرد آهسته و آرام به طرف گوزن حرکت می کند بگونه ای که گوزن متوجه صدای پای او نمی شد و گاهی هم با مهارت باور نکردنی مانند یک گوزن صداهایی از خود در می آورد که گویی با آن گوزن در حال گفتگوست مرد از لابلای گیاهان بلند خودش را به یک قدمی گوزن رساند و ناگهان با یک حرکت سریع و با خنجر سختِ سنگی خود که از شوق در دستانش می فشرد ضربه ای محکم بر گردن گوزن وارد آورد ولی گوزن به سرعت از محل دور شد و مرد شتابان و با تمام توان آن گوزن را تعقیب می کرد.

گوزن مسیر سراشیبی تندی را برای فرار برگزیده بود و با آنکه به شدت از ناحیه گردنش خون به اطراف می جهید ولی همچنان از ترس شکارچی فرار می کرد که ناگهان شکارچی در شیب بسیار تندی قرار گرفت و تعادل خود را از دست داد و گاهی با پهلو و گاه با سر  به طرف پرتگاه مهیبی در حال سقوط بود که نا خودآگاه فریادی از حنجره ی او فضای کوهستان را به لرزه در آورد: «خدایا بفریادم رس»

در این لحظه بود که دستان درشت و قدرتمند مرد ساقه ی گیاهی را در خود احساس کرد و مرد با تمام توان انگشتان خود را برهم می فشرد تا شاید آن دست آویز او را از مرگ حتمی نجات دهد ولی بعلت سرعت و وزن زیادی که مرد داشت آن گیاه با ریشه از خاک بیرون آمد و مرد به طرف پرتگاه درحال سقوط بود ولی تا حدودی آن واقعه از سرعت وی کاسته بود که سنگی توجه مرد را به خود جلب کرد و نا امیدانه بر آن چنگ افکند و همان سنگ باعث شد که مرد از مرگی حتمی نجات یابد.

او دیگر به آرامی و با احتیاط فراوان در مسیر حرکت گوزن به راه افتاد و بعد از چندی با بدن نیمه جان گوزن مواجه شد.

حملِ گوزن آن هم در آن شیب تند به سوی بالا کاری سخت و ناممکن می نمود لذا زمین را حفر کرد و گوزن را در آن مدفون ساخت که طعمه ی دیگر حیوانات نگردد و سپس به محل سکونت خود باز گشت و ماجرای آن روز را برای خانواده و دوستان غار نشین تعریف کرد، وقتی پیر غار ماجرای سقوط مرد  و  یاری خواستن شکارچی از خداوند را شنید، از میان جمع بر خاست و گفت: تنها کسی که می توانسته است او را در آن شرایط سخت کمک و یاری دهد خدا بوده و فردا گروهی با من بیایند تا آن سنگ مقدس را پیدا کرده و به غار آوریم.

فردای آن روز مردانی قوی جُثه به همراه شکارچی عازم منطقه شکار شدند و دیری نپایید که مرد سنگِ ناجی خود را دید و به پیر غار آن را نشان داد، پیر غار بر زمین زانو زد و با لبان خود اولین بوسه بر اولین بت را فرود آورد و دستور داد با احترام تمام آن سنگ را  دوتن از همراهانش به غار منتقل کنند و مابقی افراد با شکارچی به طرف دفن گوزن رفته تا شکار را از زیر خاک بیرون کشانده و به غار ببرند. 

آن روز تا شب هنگام در غار شور و غوغایی از شعف و شادی بود و علت آن همه شور و نشاط دو چیز بیش بود اول شکار گوزن قوی جُثه و دوم ورود سنگ مقدس به غار.

پیر غار شب که شعله های آتش در بیرون غار جلوه ی خاصی در پیرامون خود ایجاد کرده بود، در میان هلهله های اهل غار فریاد کشید که خدا ما را دوست دارد و وجود مقدسش را بر ما ارزانی داشته از این پس او بیماران ما را شفا و مشکلات ما را بر طرف خواهد کرد و هرکس پس از این به شکار می رود می بایست ابتدا با خدا (که از دیدگاه او همان سنگ بود) صحبت کرده و از او برای شکار یاری بجوید.

سخنان پیر غار بقدری جذاب و زیبا می نمود که توجه اهل غار  را به سنگ سخت معطوف کرده بود و زنان به امر پیر غار محافظت از  سنگ را می بایست بعهده می گرفتند.

ورود این سنگ به غار باعث شده بود که اکثر مردان و زنان غار نشین با شوق و امیدی فراوان از غار به قصد شکار و کار کشاورزی بیرون آیند و هرچه زمان می گذشت شاهد معجزات بسیاری بودند و همه ی آن معجزات را به سنگ مقدس نسبت می دادند.

تا آنکه تابستان فرا رسید و گروهی از غار نشبنان دیگر که قصد کوچ به صحرا را داشتند با فبیله ی بت پرستان که اولین بت پرستان تاریخ بشری بودند برخورد کرده و می بینند بر روی تخت روانی که بر دوش جوانان قرار گرفته است سنگی وجود دارد و همه ی قبیله پشت سنگ و حاملان آن  در حرکت هستند.

ادامه دارد

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط طارق خراسانی 91/11/6:: 4:23 صبح     |     () نظر
 
جان چیست؟

چاپ و انتشار این مقاله پیگرد قانونی خواهد داشت

آغاز بُت پرستی - بخش دوم

نویسنده طارق خراسانی

پیش نیاز: درس جان شناسی

جان شناسی

برای فهم مباحث بعدی، جان را باید شناخت و گرنه خواننده هرگز به حقایق معرفتی سلسله مفالات "آغاز بُت پرستی" پی نخواهد بُرد.

جان چیست؟

جان موجود است، و هیچ ذره ای در هستی بدون جان موجود نیست، بعنوان مثال آب از ترکیبِ هیدروژن و اکسیژن پدیدار گردیده است، دارای دو جان مستقل می باشد که با یکدیگر پیوند و بعبارتی بهتر وحدت داشته و این دو دارای شعوری خاص می باشند.

حکیم عالیقدر احمد غزالی که از جان شناسان بزرگ می باشد  می فرماید: «حقیقت عشق جز بر مَرکبِ جان سوار نیاید و دل محل صفات اوست»

اکنون در می یابیم همانگونه که پیکر جرمی مَرکب جان است جان نیز مَرکبِ عشق است و هم چنبن معلوم می گردد که عشق موجود است.

استادِ بی بدیل سخن حکیم ابوالقاسم فردوسی که خود از خردمندانِ عشق می باشد بی گمان با حقیقتِ جان آشنا بوده است و به همین خاطر اثر همیشه جاوبد خود شاهنامه را به نامِ خداوندِ جان و خرد آغاز می کند و جان را موجودی باشعور پنداشته و مرتبه ی  خدا و عشق را به عنوان گوهران فراتر از جان و خرد می داند:

«سخن هرچه زین گوهران بگذرد

تیــابـد بــدو، راه جـــان و خـــرد»

همانگونه که گفته شد جان موجودی باشعور و دارای توانایی های شگرف است، حکیم طوس شعور و توانایی های جان و خرد را در مقابل دانش الهی محدود دانسته است و بدین لحاظ سنجش این دو را برعهده ی حق تعالی وا می گذارد چنان که فرموده است:

«خــرد را و جان را همی سنجد او

در اندیشه ی سخته کی گنجد او»

خداوند سخن خرد را چشمِ جان می خواند:

«حرد  چشمِ جان است چون بنگری

تو بی چشم شادان جهان نَسپُری»

مولای بلخ که به واسطه ی جانِ گرم و شعله وزِ خویش آتش بر دلِ سوختگانِ عالم زده است جان را صاحبِ علم دانسته چنان که می فرمابد:

« قطره ای "علم" است اندر "جان" من

وا رهــانـش از هــــوا و خـــاک و تــن»

و نیز آن حکیمِ عشق، جان را مخبر می داند و عقیده دارد که از افزونی خبرِ جان می توان به قدرت جانِ افراد پی بُرد.

« جــان نباشد جـز خبر در آزمون

هر که را افزون خبر جانش فزون»

همین استدلال کافی ست تا به عظمت جان پیامبر اکرم (ص) پی برد زیرا جان آن گوهر بی همتای الهی که از جانِ جهان  مدد جُُسته است نحوه ی فرو پاشی سیاره ی زمین را با چشمان تیز بین خود دیده و بیان کرده است ، امروز دانشمندان جهان  نیز به لحاظ کشفیاتِ نوین علمی آن سخنان الهی راتائید کرده اند.

در طول تاریخ انسان های بسیاری پدیدار گشته اند که جان قوی و مخبر داشته و دارای "چشم سوم" که همان "چشم جان" می باشد یوده اند، به عنوان مثال علامه اقبال لاهوری با چشمِ سوم یا چشمِ جان خویش ظهورِ حضرت امام (ره) را نگریسته است و خطاب به جوانان ابران چنین می فرماید:

« میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیــده ام از روزنِ دیــــوار زنــدانِ شـــما»

 حضرتِ امام (ره) نیز دارای جانی بسیار قوی  و چشم سوم بوده اند و برای اثبات این واقعیت می توان دلایل بسیاری را بیان کرد  از جمله در حدود پانزده سال قبل از پیدایش انقلابِ اسلامی آن غوغای عشق و جان و خرد به شاهِ شیطان زده مغرورِِ غافل می فرمایند:

« سربازان من اکنون در گهواره ها به سر می برند» 

وقنی در قیام بهمن 1357 سریازان آن امامِ عاشقان را دیدیم که چه عاشقانه به یاری اسلام و پیر و مُراد خویش برخاسته بودند بیشتر به حقیقت کلام آسمانی آن  دُردانه ی عشق پی بُردیم، حضرتِ امام فرو پاشی شوروی سابق و تمامِ اتفاقاتی که اخیراً در شمال آفریقا و خاورمیانه رُخ داده است را از سال های بسیار دور با چشم جان مبارک خود نگریسته بودند و فروپاشی نظام سرمایه داری غرب خود از پیش بینی های ایشان می باشد که قطعا این مهم رُخ خواهد داد.

ادامه دارد 



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط طارق خراسانی 91/11/6:: 4:20 صبح     |     () نظر
 
عشق تفسیرِ خداست

همگان می دانند

که زمین رفتنی است

و صنوبر زیباست

نسترن مالِ زمین است

و هر ذرّه ی سیاره ما،

عاشقِ خورشید است

و  دلِ عاشقِ خورشید،

به هر ذرّه محبت دارد

و همین نکته بس است،

تا بدانیم  که خورشید به یک چشم جهان می نگرد
آب،

یک حوصله تاریخی ست،

و وجودش همه مهر...

ذرّگان را غزل عشق،

فراوان خواندم

به خداوند که آب،

می بیند.

و قناری به تو هر روز سلامی دارد

از چه تنها شده ای؟!

چرخ ، جرخد که تو آرام شوی

عشق، تفسیر خداست

به خداوند قسم

همه ذرّات جهان می رفصند

و نمیدانم من

که چرا رقص گناه است هنوز

به نمازم تو نمی آیی هیچ،

به نیازم همه گاه

همه ذرّات وجودم که خدایی شده اند

باز بی پرده بگوبم

همه عاشق شده اند

این مهم نیست که از دور

دو چشمانِ مسافر دارم

من به اندازه ی یک بوسه ی سرخ

به فراوانی آب

و سرودِ خورشید

به تو عاشق شده ام

و گناه است که از پنجرگان می آیی

درِ این خانه به رویت باز است...

 5 بهمن 1391 طارق خراسانی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط طارق خراسانی 91/11/6:: 4:9 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5      >