[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]
به سوی دانش، برای کار و تلاش
 
آغاز بت پرستی

چاپ و انتشار این مفاله پیگرد قانونی خواهد داشت

آغاز بت پرستی - بخش اول

نویسنده: طارق خراسانی

زمانی که انسان در غار زندگی می کرد و برای شکار حیوانات از دشنه های سنگی(مشت سنگ) سود می جست و جریان آب را که از قلل کوه های بلند می نگریست که چه زیبا و با شکوه به رودخانه ها جاری می گردد و از سنگ، ظروف فراوانی برای خود ساخته و در دل غار های سنگی از امنیت و آرامش خوبی بهره مند شده بود، این موارد کافی بود انسان دورانِ کهن به سنگ نگاهی ویژه داشته باشد و در میان آنان کسانی بودند که مسایل معنوی را از نیاکان خود در سینه حفظ کرده و اگر چه حوا و آدم را ندیده بودند ولی داستان هایی از اجداد بزرگوار خود را به یاد داشتند ، آنان معتقد بودند که نیروی بزرگ و مقتدر و توانا یار و یاورشان است و خواب هایی را که می دیدند و اکثراً به وقوع می پیوست جسم و روح و جان آنان را به نیروی پنهان در هستی معطوف کرده بود.

  در یک روز بارانی مردی برای شکار از غار خارج می شود و گوزن بزرگی توجه او را به خود جلب می کند، مرد آهسته و آرام به طرف گوزن حرکت می کند بگونه ای که گوزن متوجه صدای پای او نمی شد و گاهی هم با مهارت باور نکردنی مانند یک گوزن صداهایی از خود در می آورد که گویی با آن گوزن در حال گفتگوست مرد از لابلای گیاهان بلند خودش را به یک قدمی گوزن رساند و ناگهان با یک حرکت سریع و با خنجر سختِ سنگی خود که از شوق در دستانش می فشرد ضربه ای محکم بر گردن گوزن وارد آورد ولی گوزن به سرعت از محل دور شد و مرد شتابان و با تمام توان آن گوزن را تعقیب می کرد.

گوزن مسیر سراشیبی تندی را برای فرار برگزیده بود و با آنکه به شدت از ناحیه گردنش خون به اطراف می جهید ولی همچنان از ترس شکارچی فرار می کرد که ناگهان شکارچی در شیب بسیار تندی قرار گرفت و تعادل خود را از دست داد و گاهی با پهلو و گاه با سر  به طرف پرتگاه مهیبی در حال سقوط بود که نا خودآگاه فریادی از حنجره ی او فضای کوهستان را به لرزه در آورد: «خدایا بفریادم رس»

در این لحظه بود که دستان درشت و قدرتمند مرد ساقه ی گیاهی را در خود احساس کرد و مرد با تمام توان انگشتان خود را برهم می فشرد تا شاید آن دست آویز او را از مرگ حتمی نجات دهد ولی بعلت سرعت و وزن زیادی که مرد داشت آن گیاه با ریشه از خاک بیرون آمد و مرد به طرف پرتگاه درحال سقوط بود ولی تا حدودی آن واقعه از سرعت وی کاسته بود که سنگی توجه مرد را به خود جلب کرد و نا امیدانه بر آن چنگ افکند و همان سنگ باعث شد که مرد از مرگی حتمی نجات یابد.

او دیگر به آرامی و با احتیاط فراوان در مسیر حرکت گوزن به راه افتاد و بعد از چندی با بدن نیمه جان گوزن مواجه شد.

حملِ گوزن آن هم در آن شیب تند به سوی بالا کاری سخت و ناممکن می نمود لذا زمین را حفر کرد و گوزن را در آن مدفون ساخت که طعمه ی دیگر حیوانات نگردد و سپس به محل سکونت خود باز گشت و ماجرای آن روز را برای خانواده و دوستان غار نشین تعریف کرد، وقتی پیر غار ماجرای سقوط مرد  و  یاری خواستن شکارچی از خداوند را شنید، از میان جمع بر خاست و گفت: تنها کسی که می توانسته است او را در آن شرایط سخت کمک و یاری دهد خدا بوده و فردا گروهی با من بیایند تا آن سنگ مقدس را پیدا کرده و به غار آوریم.

فردای آن روز مردانی قوی جُثه به همراه شکارچی عازم منطقه شکار شدند و دیری نپایید که مرد سنگِ ناجی خود را دید و به پیر غار آن را نشان داد، پیر غار بر زمین زانو زد و با لبان خود اولین بوسه بر اولین بت را فرود آورد و دستور داد با احترام تمام آن سنگ را  دوتن از همراهانش به غار منتقل کنند و مابقی افراد با شکارچی به طرف دفن گوزن رفته تا شکار را از زیر خاک بیرون کشانده و به غار ببرند. 

آن روز تا شب هنگام در غار شور و غوغایی از شعف و شادی بود و علت آن همه شور و نشاط دو چیز بیش بود اول شکار گوزن قوی جُثه و دوم ورود سنگ مقدس به غار.

پیر غار شب که شعله های آتش در بیرون غار جلوه ی خاصی در پیرامون خود ایجاد کرده بود، در میان هلهله های اهل غار فریاد کشید که خدا ما را دوست دارد و وجود مقدسش را بر ما ارزانی داشته از این پس او بیماران ما را شفا و مشکلات ما را بر طرف خواهد کرد و هرکس پس از این به شکار می رود می بایست ابتدا با خدا (که از دیدگاه او همان سنگ بود) صحبت کرده و از او برای شکار یاری بجوید.

سخنان پیر غار بقدری جذاب و زیبا می نمود که توجه اهل غار  را به سنگ سخت معطوف کرده بود و زنان به امر پیر غار محافظت از  سنگ را می بایست بعهده می گرفتند.

ورود این سنگ به غار باعث شده بود که اکثر مردان و زنان غار نشین با شوق و امیدی فراوان از غار به قصد شکار و کار کشاورزی بیرون آیند و هرچه زمان می گذشت شاهد معجزات بسیاری بودند و همه ی آن معجزات را به سنگ مقدس نسبت می دادند.

تا آنکه تابستان فرا رسید و گروهی از غار نشبنان دیگر که قصد کوچ به صحرا را داشتند با فبیله ی بت پرستان که اولین بت پرستان تاریخ بشری بودند برخورد کرده و می بینند بر روی تخت روانی که بر دوش جوانان قرار گرفته است سنگی وجود دارد و همه ی قبیله پشت سنگ و حاملان آن  در حرکت هستند.

ادامه دارد

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط طارق خراسانی 91/11/6:: 4:23 صبح     |     () نظر